فرزاد دا.... ::پنج شنبه 84/10/29 ساعت 10:28 عصر
سلام
«من می خوام رمانی رو که دارم می نویسم رو تو وبلاگم بیارم اگه مایلین نظر بدین خیلی باحاله و دارم کتابش می کنم قر زدن یادتون نره »
رمانی که می خو ام واستون بنویسم داستان ( شایدم واقعیت که خودم می دونم کدومش) ندا و سحر که ذل بستن به یکی از پسرای دانشگاهشون که البته خوذشون هم خبر ندارن خیلی جالبه دوست دارم بدونم که شروع کنم یا نه یه چیز دیگم می خواستم بگم اونم اینه که درخواستاتون رو بگین سعی می کنم اانجام بدم از قبیل برنامه سرود و.....